رمان تک پارتی

ʜᴋ · 16:27 1400/06/23

سلام،اومدم با یه رمان تک پارتی،و اینکه رمان نویسیم اصلا خوب نیست پس اگه خوب نبود ببخشید.

مرینت:خیلی سخته مگه نه؟سخته کسی که دوسش داری دوست نداشته باشه؛سخته که کسی که حاضری براش بمیری بهت اهمیت نده و نگاهتم نکنه مگه نه؟هه😏پس چرا ما هنوز عاشق اون آدمیم که نه به ما اهمیت میده نه نگاهمون میکنه ها؟من چقدر دیگه باید برای رسیدن بهش تلاش کنم

بلاخره باید اون آدمو فراموش کنیم...قطره های اشک آروم از گونه هام جاری میشد،حالا که اون منو نمیخواد چاره ای جز این کار نداشتم...آره مرینت تو مجبوری...دیگه از این زندگی خسته شدم؛اصلا این زندگی جز بدبختی چیزه دیگه ای برام گذاشته ها؟هیچ کس منو دوست نداره هیچ کس، منم بدون عشق نمیخوام زندگی کنم.

خیلی سعی کردم روی پاهای خودم وای سم ولی خوردم زمین...پاهام رو به لبه دره نزدیک تر کردم و نفس عمیقی کشیدم و خواستم خودم رو پرت کنم یهویی یه نفر دستام رو گرفت و کشوند سمت خودش،بهش نگاه کردم...اون اون کت نوار بود!

کت نوار:مرینت خیلی ترسیدم از دستت بدم من..من بدون تو چیکار میکردم اگه تورو از دست میدادم!

مرینت:از این حرفش خیلی تعجب کردم،کت نوار عاشق من بود؟!به چشماش که کاسه خون بود نگاه کردم و دهن وا کردم که یه چیزی بگم که کت نوار انگشتاش رو روی لبم گذاشت

کت نوار:شیی الان وقط حرف زدن نیست فقط بغلم کن

مرینت:از حرف های کت نوار تعجب کردم یعنی چرا داره این کار هارو میکنه؟ممکنه عاشقم باشه؟آغوشش گرم بود و به من آرامش میداد بلاخره یه نفر تو این دنیا به من اهمیت داد...بعد از یه مدت طولانی به خودم اومدم وایی مرینت تو داری چیکار میکنی نباید این کارو بکنی،از اغوش گرمش جداشدم و گفتم:زنده موندن یا مردن من چه فرقی به حال تو میکنه؟

کت نوار:با این حرفش به خودم اومدم نمیدونستم بهش چی بگم یعنی بهش بگم که هویتش رو میدونم..با اینکه میدونستم اون لیدی باگه ولی تصمیم گرفتم بهش هیچی نگم:مممرینت خوبب امم من..من عاشقتم

مرینت:چچیی؟..با این حرفی که زد از تعجب خشکم زده بود باورم نمیشد که اون عاشقمه!ولی از یه طرفم خوشحال بودم که حداقل یه نفر تو این دنیا منو دوست داره،مامان و بابام که مردن اونا تنها  کسایی بودن که داشتمشون ولی خوب الانم کت نوار تنها کسیه که دارمش برای همین واقعا خوشحال بودم بهش نگاه کردم و گفتم:کت نوار اگه واقعا منو دوست داری باهام زندگی کن،این کار میکنی؟

کت نوار:با این حرفی که زد خیلی خوشحال شدم چون پدرم که مرده کسه دیگه ای هم ندارم برای همین سرم و به نشونه مثبت تکون دادم و گفتم:آره چرا که نه😁ولی مرینت باید یه قولی بهم بدی

مرینت:چچه قولی هرچی باشه قبوله تو فقط پیشم باش

کت نوار:دیگه نمیخوام دست به خودکشی بزنی میخوام همیشه خوشحال باشی همین

مرینت:قبوله،وقتی تورو دارم دیگه غم ندارم..ولی توهم باید به من یه قولی بدی..اینکه..همیشه پیشم بمونی و تنهام نذاری قول میدی؟

کت نوار:قول میدم پرنسس

مرینت:خیلی خوشحال شدم کت نوار منو بغل کرد و باهم رفتیم خونه که استراحت کنیم...بلاخره من دیگه تنها نیستم و یکیو دارم☺حاکماث خیلی وقته دیگه کسی رو شرور نمیکنه و منم فکر میکنم چرا به کت نوار نگم که لیدی باگم اما از این کار منع کردم چون نمیخواستم به همین زودیا به کت نوار بگم لیدی باگم توی آغوشش به خوابی عمیق رفتم و ....

پایان😐همین دیگه ببخشید بد بود.