عشق پررنگ پارت دوم

الینا · 13:09 1400/06/25

برو ادامه (سلام برو ادامه)

یکهو تیکی روی‌ پای مرینت افتاد و گفت : مرینت ، گرسنه ام شده .
يکدفعه آدرین رو دید و گفت : وای ، آدرین اینجا چیکار میکنه .
آدرین گفت : تو از کجا منو میشناسی .
تیکی گفت : معلومه میشناسمت ، مرینت کلی عکس ازت داره ، همه جا هست ، درباره ات هم خیلی میگه ، بخاطر تو که با اون دختره کاگامی میچرخی ناراحته حتی با اینکه دوستشه ، دوست هم داره و فکر کنم الان من حرفای اشتباهی از دهنم پرید دیگه نه .
مرینت سرخ شد و گفت : تیکی .
تیکی گفت : شرمنده فکر کردم همه چی رو میدونه .
آدرین که شوکه شده بود هیچی نگفت .
مرینت به تیکی یک ماکارون داد و سریع گفت : فکر کنم بهتره بریم خونه بیا تا اونجا باهات میام .
تیکی رفت توی کت مرینت .
وقتی به خانه آدرین رسیدند آدرین از مرینت تشکر کرد و به خانه رفت .

تموم بای